شاید تقدیر چنین بود
اگر تقدیر این چنین می خواهد... دوباره خاطره ها را مرور می کنم دوباره دفترچه خاطرات قلبم را ورق می زنم و در میان صفحات کاهی شده آن به خاطرات خاک خورده تو می رسم اما هرچه سعی می کنم چهره ات را نمی بینم ، انگار تو در میان فاصله ها ، در میان گذشته ها گم شده ای و من هر چه می گردم تو را نمی یابم عجیب نیست، عجیب نیست که پس از سالها ، حالا که پس از گذر زمانی دور به دنبال تو می گردم ، تو خود مرا می یابی خوب یادم است، درست همان روزهایی که به فکر فرار از تو و خاطرات تو بودم این روزها در تقدیر من رقم خورده بود و من بی خبر از فردا فقط از تو می گریختم و حال ناچارم به ماندن، به ماندن و با تو بودن عیبی ندارد، اگر تقدیر این چنین می خواهد، من، حرفی ندارم.
دوشنبه 14 شهریور 1390 - 11:57:48 PM