کشیشى پسری نوجوان داشت و کم کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل آیندهاش بکند .
پسر هم تقریباً مثل بقیه همسن و سالانش واقعاً نمیدانست که چه چیزى از زندگى میخواهد و
ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت نداشت ...
یک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد .
به اتاق پسرش رفت و سه چیز را روى میز او قرار داد : یک کتاب مقدس، یک سکه طلا و یک
بطرى مشروب !!!
کشیش پیش خود گفت : من پشت در پنهان میشوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بیاید
آنگاه خواهم دید کدام یک از این سه چیز را از روى میز بر میدارد ...
اگر کتاب مقدس را بردارد معنیش این است که کشیش خواهد شد و این خیلى عالیست
اگر سکه را بردارد یعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نیست
امّا اگر بطرى مشروب را بردارد یعنى آدم دائم الخمر و به درد نخوری خواهد شد که جاى
شرمسارى دارد ...
مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت و در خانه را باز کرد و در حالى که سوت میزد
کاپشن و کفشش را به گوشهاى پرت کرد و یک راست راهى اتاقش شد ...
کیفش را روى تخت انداخت و در حالى که میخواست از اتاق خارج شود چشمش به اشیاء روى
میز افتاد ، با کنجکاوى به میز نزدیک شد و آنها را از نظر گذراند ...
کارى که نهایتاً کرد این بود : کتاب مقدس را برداشت و آن را زیر بغل زد و سپس سکه طلا را
توى جیبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و نیمی از آن را نوشید ...!!!
کشیش که از پشت در ناظر این ماجرا بود زیر لب گفت :
� خداى من! چه فاجعه بزرگی ! پسرم سیاستمدار خواهد شد !
172475 بازدید
54 بازدید امروز
41 بازدید دیروز
188 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian