×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

حرفهای دل تنگی

× مجموعه ای از سخنان عبرت آموز،داستان ،شعر و حرفهای دلهای تنگ
×

آدرس وبلاگ من

omidi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/omidi-omidi

× Access to groups list is just allowed for this person's close friends

خدایا تو میدانی که من چقدر نیازمندم

زن به همراه کودکش با حالت خجالت وارد مغازه شد ، لباسهای وصله دارشان نشان می داد که وضع زندگیشان خوب نیست .مغازه دار با اکراه نگاهی به زن انداخت و گفت چه میخواهی؟ زن سرش را پایین انداخت و با شرم و صدایی لرزان گفت:من پولی ندارم که بابت خرید بدهم.مغازه دار گفت: من بدون پول چیزی به شما نمی دهم.زن باز گفت: به بچه ام رحم کنید.پسرکی که در مغازه شاهد ماجرا بود گفت من پول خرید این زن را می دهم.مغازه دار که از حرف پسرک جا خورده بود باز هم با همان حالت اکراه گفت: نمی خواهد و رو به زن کرد: لیست خریدت رابده به اندازه وزن آن می توانی خرید کنی.زن کاغذی را از کیسه اش در آورد و روی آن چیزی نوشت و در ترازو گذاشت. کفه ترازو پایین رفت .مغازه داربا تعجب در کفه ی دیگر ترازو اجناسی را می گذاشت تا به وزن لیست خرید زن برسد اما هر چه در آن می گذاشت کفه ها برابر نمی شدند.بالاخره بعد از مدتی کفه ها برابر شد. مغازه دار با عصبانیت کاغذ را از روی ترازو برداشت تا آن را بخواند زن روی کاغذ نوشته بود:"خدایا تو میدانی که من چقدر نیازمندم" مغازه دار سرش را پایین انداخت ، زن به همراه کودکش از مغازه خارج شد.
دوشنبه 14 شهریور 1390 - 11:59:18 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


داستان جذابیت


مرگ


آب چشمه


چشم های دوباره


گفتـــــــــگو بــــــا خـــــــدا


دلیل عشق


قول پدر


درسی بزرگ از یک کودک


داستان خیر و صلاح


خدایا چرا من


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

173121 بازدید

30 بازدید امروز

57 بازدید دیروز

259 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements